You can feel so unbelievably lost and
horrible
and like you’re nothing
and you’re invisible
and
for no reason at all
which is almost worse than having
a reason
حرف های دل من
You can feel so unbelievably lost and
horrible
and like you’re nothing
and you’re invisible
and
for no reason at all
which is almost worse than having
a reason
یه سگ توو یکی از شهر های گیلان وقتی
یه خونه آتیش گرفت خانواده رو از خواب بیدار کرد
و جونشون و نجات داد..
یه شیر وقتی یه آهوی باردار رو شکار کرد
وقتی دید بچه تو شکمشه
نخوردش و از غصه دق کرد...
یه میمون در حالی که شکارچی ها
بهش تیر زده بودن و نفسای آخرش بود
وقتی گرسنگی بچشو دید
قبل از مرگ بهش شیر داد...
و ما آدمارو هر روز در حال
بریدن گلوی همدیگه میبینیم
حیوونا انسانیت و از آدما
بیشتر بلدن انگار...
حیوانم آرزوست...!
دلم میخواد یه چندوقتی
تو این دنیا نباشم
تو دنیایی که من حتی
نمیدونم کجاشم...
حال این روزامه شعر آهنگش
کلیک کنین رو عکس ببینین کلیپ رو
صدای ساز قشنگش اونقدر دلبره که
دلت میخواد بارها و بارها به هر
آهنگی که باهاش
نواخته میشه گوش بدی
و اگه اون آهنگ،Ezelباشه
دلبر تر هم میشه :)
اسم سازش کالیمبا هست
رو عکس کلیک کنین
گوش بدین و لذت ببیرن
انقدر که گوشی واسه شنیدن حرفام پیدا نکردم
حرفام یادم رفته
یه حسیه انگار که
توی دلت پر از حرف نزده اس
اما تا میای چیزی بگی
میبینی حرفی برای گفتن نداری
چون وقتی اون حست میشه یه جمله واسه گفتن
انگار ساده میشه
انقدر ساده که درد توش مشخص نمیشه
انقدر ساده که نفهمن حال دلتو...
اون موقع تنهایی حمله میکنه بهت و
ریشه میزنه توی وجودت
و تو
راهی برای فرار کردن ازش نداری:)
از خیابون خیس از بارون پاییزی رد میشدیم..از جلو دانشگاه که رد شدیم
پرت شدم تو خاطرات قدیمی..چهارده سال پیش دانشجوی این دانشگاه بودم که جلو راهم سبز شد...
کلاسام تموم شده بود و داشتم میرفتم خونه...
گفت:خانوم..خانوم باشمام..
نگاهش کردم..اورکت مشکی تنش بود.شال گردن سیاه و سفیدشو پیچیده بود دور گردنش
ته ریش مردونه اش بدجور به صورتش نشسته بود.باد سرد لای موهای
خرماییش میپیچید.با چشمای قهوه ایش نگاهم میکرد
گفت:هوا سرده جایی میرین برسونمتون
خجول سرم و انداختم پایین و گفتم:نه ممنون با خطی ها میرم
سوییچ ماشینش و در آورد و دکمه شو زد و گفت منم خطی ام.اما قبول کنین بریم یه قهوه بخوریم دربست هم مجانی میرم واستون
خندم گرفت. نفهمیدم چطوری پام کشیده شد سمت ماشینش..شروع کرد گفتن از خودش..بازیگری میخوند..هر چی بیشتر از خودش
میگفت بیشتر دوست داشتم بشناسمش..اون قهوه شد اولین قهوه ی دوتاییمون اما من فالمو تو قهوه ای چشماش پیدا کرده بودم..
شد دیوونه ی دوست داشتنی من..شد یکی یدونه ی قلبم..هنوز بازیگر نشده شده بود سوپراستار زندگیم
بهم میگفت عاشق خندیدنمه..موهام و بو میکشید میگفت بوی عشق میده موهات..یه شب که به بهونه ی تولد نازی زدم بیرون
تو خیابونای خلوت شهر زیر بارون میدویدیم.شال گردنشو پیچید دور گردنم تا یه وقت سرما نیفته به جونم و
جلوی در دانشگاه اولین بوسه ی عمرم و کاشت رو لبم..ازون موقع بهم میگفت شیرین عسل..خندم گرفت
گفتم:دیوونه آخه این چه اسمیه؟مگه کیکم؟
گفت:لبات شیرینه اسمت عسل..تو شیرین عسل منی..دانشگاهش که تموم شد پا به پاش در تک تک دفترایی که تست بازیگری
میگرفتن و زدم..یه جا قبولش کردن..یه جا کم کم شد یه عالمه جایی که میخواستنش و اون دستشونو رد میکرد..
مغرور شد..سرد شد..حتی برای من...فرهاد بود اما نه واسه شیرینیه لبای من..خطشو عوض کرد و از هر جایی که
میتونستم نشونی ازش پیدا کنم محو شد...رفت و یه بازیگر مثل خودش شد یار زندگیش..
نقش عاشق و خوب تو زندگیم بازی کرد..اونقدری که نتونستم باورکنم همش بازی بود..
حالا دست تو دست مردی که ابهتش من و یاد اون میندازه ازین خیابون رد میشم و هیچوقت نمیذارم شالگردن سیاه و سفید
یا اورکت مشکی بخره..موهام و به بهونه ی حوصله ی موی بلند نداشتن کوتاه نگه میدارم..ازون موقع دیگه
لب به قهوه نزدم..دیگه فیلنامه ی عاشقانه ننوشتم..خیلی اصرار کردم که اسم پسرمون وفرهاد نذاریم اما انقدر
عاشق این اسم بود که زیر بار نرفت..دیدن عکس و اسمش رو بیلبوردا و تبلیغا و فیلمایی که نمیذاشتن فراموشش کنم کم بود انگار
حالا هر وقتم که میخوام پسرمو صدا کنم باید یاد دونه دونه ی خاطره هایی بیفتم که واسم ساخت و به یاد خنده هامون گریه م بگیره...
راهــی جز سقــــــــوط ندارد بــــرگــــ پاییـــزی...
وقتــی میداند درخـــــــــت،
عــشق بــــرگـــ تـــازه ای در سر دارد...
موندم ولنتاین برای خــودم چی بخرم!!؟
یه ساعت یا لباس یا عروسک یا شکلات ؟!!
اخه میخوام خودمو سوپرایز کنم!میخوام یه چیزی باشه که
دوست داشته باشم، یه چیز خاص
که اصلا انتظارشو نداشته باشم!!
به سلامتی همه اونایی که ولنتاین تنهای تنهان
این روزها انسان ها
تنهایی ات را پر نمیکنند.
فقط
خلوتت را میشکنند...
بخـنــد
هــرچـنــد
غـمـگینــی
بـبخــش
هــرچـنـد
مـسکینـــی
فـرامـوش کــن
هــرچـنــد
دلــگیــــری
زیستــن اینــگــونـــه زیـبـاسـت...
بخنـــد
ببخــش
و فرامـوش کـــن
هــرچـنــد میدانم...
آســـان نــیســـت.
ﮐﻢ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺭﺍﺑﭙﺮﺳﻨﺪ
ﻭﻟﯽ .... ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﮕﻮﯾﯽ : ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﻢ
دلم برای حضور و غیاب های مدرسه تنگ شده...
انگار آن زمان برای کسی اهمیت داشت غیبتمان...
یه دریا اشـــــــــــــــک برای ریختن دارم…
یه دل گرفته…
یه زندگی پر از خالــی…
من سرشارم از تنــهایـــــــــی…
برای
هر "کسی"
که "ادعای"
"عاشقی" می کند!!
"در"
را "باز نکن"!؟!
خیلی ها
مثل
"بچه ها"
"در"
"میزنند"!!
و
"فرار میکنند"!!!!
این یه واقعیته که نمیشه ازش گذشت......
گاهی زندگی یعنی...
سخت کوشی برای رویایی است که
هیچکس جز شما
قادر به دیدنش نیست...
در زندگی
به هیچ کس
اعتماد نکن...
آئینه با تمام
یک رنگیش
دست چپ و راست را
به تو اشتباه نشان میدهد!
فاصله ها...
هیچ وقت دوست داشتن را
کمتر نمیکند،
بلکه "دلتنگی" را بیشتر میکند...
عاشق شدن چیز ساده ایست......
آنقدر که همه انسان ها
توان تجربه کردن آن را دارند.....
"مهم"
عاشق ماندن است......
بی انتها.......
بی منت......
تنهایی
قشنگ ترین و بی منت ترین حس دنیاست
چون برای داشتنش
نیاز به هیچ کس نداری.....
در مدرسه:
آرزویمان تمام شدن درسمان است....
در سربازی:
پایان خدمت....
دانشگاه:
گرفتن مدرک....
عاشقی:
ازدواج کردن و....
موجودات عجیبی هستیم!!!!
آرزویمان
تمام شدن بهترین روز های زندگیمان است....
خندیدن خوب است.
قهقهه عالی است.
گریستن آدم را آرام میکند.
اما....
لعنت بر بغض.
همیشه فکر کن توی یه دنیای شیشه ای زندگی میکنی!
پس به طرف کسی سنگ پرتاب نکن
چون اولین چیزی که میشکنه
دنیای خودته...
هنوز حرف پیرمرد عصا بدستی
را یادم نرفته که گفت:
مثل عصا باش
هزار بار بخور زمین
اما
اجازه نده اونی که بهت تکیه داده
حتی یه بارم زمین بخوره...
"زخم ها"خوب میشوند!
اما
"خوب شدن"
با
"مثل روز اول شدن"
خیلی فرق دارد...
انصاف نیست...
دنیا آنقدر کوچک باشد که
آدم های تکراری را
روزی هزار بار ببینی...
و آنقدر بزرگ باشد...
که نتوانی آن کسی را که
دلت میخواهد حتی یک بار ببینی...
همیشه مراقب حرف هایی که
میزنی باش!
مخصوصا وقتی
عصبی و دلخور هستی...
بعضی کلمات همچو تَرکِشی میماند
که کنار قلب مینشیند
نمیکُشد!
ولی،تا آخر عمر عذاب میدهد...